آخرین ارسال‌ها

خوش آمدید

اگر شناسه کاربری دارید، خواهشمندیم وارد شوید، اما اگر تاکنون شناسه ای نساخته اید، برایگان به خانواده +۲۰ هزار نفری دادپرور بپیوندید.

گفتگوی آزاد و یادداشت حقوقی

یادداشت های حقوقی و گفتگوی آزاد پیرامون مسائل جامعه حقوقی

بررسی کوتاه

دسته بندی
گروه های غیرحقوقی
زبان
شمار هموندان
46
شمار رویدادها
0
شمار گفتمان ها
0
شمار بازدیدها
5 هزار
شمار جُنگ ها
0
یکی دیگر از وظایف مهم و لازم الاجرای ما تغییرمثبت در پدیده های انسانی است.
زیرا ما در ازای استفاده از امکانات متداول زندگی کنونی
که میلیارد ها انسان طی هزاران سال برایمان مهیا نموده اند
می بایست حد اقل به آخرین نتایج یکی از دست آورد های آنان اشراف پیدا کرده ،
تکمیل تر کنیم و به نسل بعد تحویل دهیم.
بنا بر این باید از سلامتی، آگاهی و توانمندی ممکن برخوردار بود، تا بازدهی مناسب و متعارفی داشته باشیم.
زیرا پس از سلامتی ممکن جسم و روان
تا به آگاهی مفید نرسیم از تشخیص حقیقت بی بهره ایم
و تا به توانمندی احاطه بر موضوع و تحلیل دست نیابیم نمی توانیم راهکار ارائه دهیم
و بدون ارائه ی راهکار هر گونه ابراز نظر ممکن است سدی در رسیدن به مقصد ایجاد کند.
پس بر هر یک از ما لازم است
چه دردانشگاه و چه در ارتباط با جامعه و یا در کار و صنعت بر رشته فعالیت خود تسلط یابیم
و تز منطقی و قابل اجرا ارائه نماییم.
(حبیب اله آزادی)


نمایش همه پیام
مشاهده پیوست 1313

Everyone in the world is searching for love


We say, "we love to eat, we love our pets, we love to make money." But, that kind of love doesn't last for very long

The good news is that there is another kind of love; the love that comes from God. God's love lasts forever. God's love asks for nothing in return. He loves you just the way you are

.The great news is that God loves you and has a wonderful plan for your life
All of us have done, said or thought things that are wrong. This is called sin, and our sins have separated us from God
نمایش همه پیام
"به نام خدا"
وصیت نامه ی کوروش کبیر

اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جزو امپراتوری ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند .
جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .

اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور دریک زر در خزانه داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد، زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست.
البته به خاطر داشته باش تو باید به این حزانه بیفزایی نه این که از آن بکاهی، من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن، زیرا قاعده بودن این مقدار زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند، اما در اولین فرصت آن چه برداشتی به خزانه بر گردان .

مادرت آتوسا ( دختر کورش کبیر ) بر گردن من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .

ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که از سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه هست در مصر آموختم .
چون انبارها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن به وجود نمی آید و غله در این انبارها چندین سال می ماند بدون این که فاسد شود .
و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه بدهی تا این که همواره آذوغه دو یاسه سال کشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از این که غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین کسری خوار و بار استفاده کن و غله جدید را بعد از این که بوجاری شد به انبار منتقل نما .
به این ترتیب تو برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشک سالی شود .

هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافیست .
چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نا مشروع نمایند نخواهی توانست آنها را مجازات کنی چون با تو دوست اند و تو ناچاری رعایت دوستی نمایی.

کانالی که من می حواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود آورم ، به اتمام نرسید و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد، تو باید آن کانال را به اتمام رسانی .


  • توجه کنید : همان کانالی که بعد از دو هزار و دویست سال ، بعنوان کانال سوئز توسط اروپایی ها ساخته شد .
و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آن قدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .

اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا این که در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند .
ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی، با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .

توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوی آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران.
هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط مکن و برای این که عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند، قانون مالیات را وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ نمایی عمال حکومت زیاد با مردم تماس نخواهند داشت .

افسران و سربازان ارتش را راضی نگاه دار و با آنها بدرفتاری نکن، اگر با آنها بد رفتاری نمایی آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل کنند ، اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آن ها این طور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا این که وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند .

امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بیشتر شود تو با اطمینان بیشتری حکومت خواهی کرد .

همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .

بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم ، بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار ،
اما قبرم را مسدود مکن تا هر زمانی که می توانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی من را آنجا ببینی و بفهمی که من پدرت پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم ، پس مردم و خود تو نیز خواهید مرد زیرا که سرنوشت آدمی این است که بمیرد، خواه پادشاه بیست و پنج کشور باشد ، خواه یک خارکن و هیچ کس در این جهان باقی نخواهد ماند،
اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت مرا ببینی، غرور و خودخواهی بر تو غلبه نخواهد کرد، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی، بگو قبر مرا مسدود کنند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا این که بتواند تابوت حاوی جسدت را ببیند.

زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعی و هم قاضی نشو، اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بی طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر کند، زیرا کسی که مدعیست اگر قضاوت کند ظلم خواهد کرد.

هرگز از آباد کردن دست برندار زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت، زیرا قاعده این است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود .
در آباد کردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول قرار بده .

عفو و دوستی را فراموش مکن و بدان بعد از عدالت ، برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت .
ولی عفو باید فقط موقعی باشد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .

بیش از این چیزی نمی گویم، این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضرند کردم تا این که بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک شده است .

نمایش همه پیام
"به نام خدا"

منشور کورش هخامنشی
سر سخن
منشور کورش هخامنشی، کهن‌ترین بیانیة حقوق بشرِ شناخته شدة جهان و سند سربلندیِ ایرانیان از همزیستیِ آشتی‌جویانه و گرامیداشتِ باورها و اندیشه‌های همة مردمان تابعه در هنگامة بنیادگذاری نخستین امپراطوری جهان است. دنیای باستان همواره از آتش جنگ‌ها و یورش‌های بی‌پایان در رنج بوده است و کشورهای آشتی‌جو نیز ناچار بوده‌اند تا برای رهاییِ مردمان خود از تاخت‌و‌تاز‌های همیشگیِ همسایگان ناآرام، به رویارویی و چیرگی بر آنان بپردازند. اما مهم این است که پیروزمندانِ میدان نبرد و چیره‌شدگان بر شهرها، چگونه با سپاه شکسته و مردم فرودست رفتار می‌کرده‌اند؟‌ تاریخنامه‌های بشری بازگوکنندة رفتار نیک کورش بزرگ، پادشاه نیرومندترین کشور آنروز جهان، و کنش‌های ستیزندة دیگر فرمانروایان گیتی بوده است.
جهان امروز، نه با چشمداشت بر خاک سرزمین‌ها، که با تاختن بر اندیشه، باورها، غرور و هویت ملیِ مردمان، چیرگی بر آنان را در سر می‌پروراند. مردمانی که باورها و هویت ملی و تاریخی خود را به فراموشی سپارند؛ مردمانی که نیازمند دانش و فن‌آوریِ کشورهای دیگر باشند؛ شکست‌خوردگان جهان امروزند. پیشینیان ما گذشته‌ای سرافرازانه برای ما به ارمغان نهادند. ما برای فرزندان آیندة خود چه دستاوردی داریم و برای شکسته نشدن در جهانِ سخت نامهربان امروز، چه راه‌هایی اندیشیده‌ایم؟

پیشگفتار
در سال 1258 خورشیدی/ 1879 میلادی، به دنبال کاوش‌های گروه انگلیسی در شهر باستانی بـابِـل در میاندورود (بین‌النهرین) استوانه‌ای از گل پخته بدست باستان‌شناسی کـلدانی به نام «هرمز رسـام» پیدا شد که امروزه در موزه بریتانیا در شهر لندن نگهداری می‌شود.
بررسی‌های نخستین نشان می‌داد که گرداگرد این استوانه گِـلین را نوشته‌هایی به خط و زبان بابلی نو (اَکَـدی) در برگرفته است که گمان می‌رفت نبشته‌ای از فرمانروایان آشور و بابِـل باشد. اما بررسی‌های بیشتری که پس از گرته‌برداری و آوانویسی و ترجمة آن انجام شد، نشان داد که این نبشته در سال 538 پیش از میلاد به فرمان کورش بزرگ هخامنشی (550-530 پ‌م.) و به هنگام ورود به شهر بابل نویسانده شده است. از زمان نگارش این فرمان تا به امروز (1384) 2545 سال می‌گذرد.
شکل ظاهری این فرمان، به مانند استوانه‌ای دیده می‌شود که میانة آن قطورتر از دوسوی آنست. انتشار و ثبت فرمان‌ها و یادمان‌های رسمی بر روی استوانة گِلین و نیز بر روی لوحه‌های مسطح، از سابقه‌ای دیرین در ایران و میاندورود برخوردار بوده، که گونة استوانه‌ای آن نسبت به بقیه، پایداری و دوام بیشتری داشته است. بی‌تردید این فرمان در نسخه‌های متعددی برای ارسال به نواحی گوناگون نویسانده شده بوده که امروزه تنها یکی از آنها به دست آمده است.
استوانة کورش آسیب‌هایی جدی به خود دیده است. بسیاری از سطرهای آن از بین رفته و یا بر اثر فرسودگیِ بیش از اندازه قابل خواندن نیستند. نبشته‌های بخش‌های آسیب‌دیده را تنها با توجه به اندازة فضای خالی و برخی حروف باقی مانده در آن می‌توان تا حدودی بازسازی کرد که در این بازسازی نیز، بی‌گمان احتمال اشتباه‌هایی وجود دارد. بدین لحاظ و نیز به دلیل اینکه در خوانش و ترجمة نبشته‌های بابلی، هنوز نیز اتفاق نظر وجود ندارد؛ متن منشور کورش در ترجمه‌های گوناگون به تفاوت‌هایی دچار آمده است. با این نگرش، هیچیک از ترجمه‌‌های امروزیِ کتیبه، معادل دقیق معنای عبارت‌های اصلی آنرا ارائه نمی‌کنند. استناد به محتوای کتیبه و به ویژه کلید‌واژه‌ها، می‌بایست با دقت و وسواس بسیاری صورت پذیرد. بی‌تردید استناد به کتیبه هنگامی با اطمینان بیشتری ممکن می‌شود که واژ‌ه یا مفهومی خاص، در بیشتر پژوهش‌ها به گونة کم‌وبیش یکسانی برگردان شده باشند.
در دانشگاه «ییل» (Yale) کتیبة کوچک و آسیب‌‌دیده‌ای نگهداری می‌شود که ریشارد بِرگِر در سال 1975 آنرا بخشی گمشده از استوانه کورش دانست. این بخش توسط همو به کتیبة اصلی اضافه گردید و نُه سطر پایانیِ فعلیِ آنرا تشکیل می‌دهد (← سطرهای 37 تا 45).
فرمان کورش بزرگ از زمان پیدایش تا به امروز بارها ترجمه و ویرایش و پژوهش شده است. پیش از همه، جوان پر شور و کاشف رمز خط میخی فارسی باستان یعنی هنری کِرِسْویک راولینسون در سال 1880 میلادی و بعدها ف. ویسباخ 1890، گ. ریختر 1952، آ. اوپنهایم 1955، و. اِیلرز 1974، ج. هارماتا 1974، پ. بـرگـر 1975، ا. کـورت 1983، پ. لوکوک 1999 و بسیاری دیگر آنرا تکرار و کامل‌تر کردند. متن فارسیِ ارائه شده در این کتاب نیز با نگرش به پژوهش‌های پیشین و روند بهبود شناخت حروف و واژگان بابلی یا اَکَدی و نیز خوانش‌های تازه‌تر منشور کورش فراهم شده و در زیرنویس‌ها به یادداشت‌های اندکی پرداخته شده است.
ترجمه و انتشار فرمان کورش بزرگ (کورش دوم) پرده از نادانسته‌های بسیار برداشت و بزودی بعنوان «منشور آزادی» و «نخستین منشور جهانی حقوق بشر» شهرتی عالمگیر یافت و نمایندگان و حقوق‌دانان کشورهای گوناگون جهان در سال 1348 خورشیدی با گردهمایی در کنار آرامگاه کورش در پاسارگاد، از او بنام نخستین بنیاد‌گذار حقوق بشر جهان یاد کردند و او را ستودند. حقوقی که انسانِ امروز پس از دوهزاروپانصد سال در اندیشة ایجاد و فراهم‌سازیِ آن افتاده است و آرزوی گسترش آنرا در سر می‌پروراند. (نسخه‌بدلی از منشور کورش به عنوان کهن‌ترین فرمانِ شناخته‌شدة تفاهم و همزیستی ملت‌ها در ساختمان سازمان ملل متحد در نیویورک نگهداری می‌شود. این کتیبه در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیمومت جای دارد.)
چه چیز باعث شده است تا فرمان کورش به این پایه از شهرت برسد؟ پاسخ این پرسش هنگامی دریافته می‌شود که فرمان کورش را با نبشته‌های دیگر فرمانروایان همزمان خود و حکمرانان امروزی به سنجش بگذاریم و بین آنها داوری کنیم.
آشور نصیرپال، پادشاه آشور (884 پ‌م.) در کتیبة خود نوشته است: ‘‘… به فرمان آشور و ایشتار، خدایان بزرگ و حامیان من … ششصد نفر از لشکر دشمن را بدون ملاحظه سر بریدم و سه هزار نفر از اسیران آنان را زنده زنده در آتش سوزاندم … حاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم … بسیاری را در آتش کباب کردم و دست و گوش و بینی زیادی را بریدم، هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم و سرهای بریده را از درختان شهر آویختم … ’’
در‌کتیبة سِـناخِـریب، پادشاه آشور (689 پ‌م.) چنین نوشته شده است: ‘‘… وقتی که شهر بابِـل را تصرف کردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه‌هایشان را چنان ویران کردم که بصورت تلی از خاک درآمد. همة شهر را چنان آتـش زدم کـه روزهای بسـیار دود آن به آسـمان می‌رفـت. نهـر فـرات را به روی شهر جاری کردم تا آب حتی ویرانه‌ها را نیز با خود ببرد …’’
در کتیبة آشور بانیپال (645 پ‌م.) پس از تصرف شهر شوش آمده است: ‘‘… من شوش، شهر بزرگ مقدس … را به خواست آشور و ایشتار فتح کردم … من زیگورات شوش را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شکستم … معابد عیلام را با خاک یکسان کردم و خـدایـان و الـهه‌هـایشان را به باد یغما دادم. سپاهیان من وارد بیشه‌های مقدسش شدند که هیچ بیگانه‌ای از کنارش نگذشته بود، آنرا دیدند و به آتش کشیدند. من در فاصله یک ماه و بیست و پنج روز راه، سـرزمـین شـوش را تبدیل به یک ویرانه و صحرای لم یزرع کردم … ندای انسانی و … فریادهای شـادی … به دست من از آنجا رخت بربست، خاک آنجا را به تـوبـره کشیدم و به ماران و عـقرب‌ها اجازه دادم آنجا را اشغال کنند …’’
و در کتیبة نَـبوکَـد نَـصَر دوم، پادشـاه بـابل (565 پ‌م.) آمـده است: ‘‘ … فرمان دادم که صد هزار چشم در آورند و صد هزار ساق پا را بشکنند. هزاران دختر و پسر جوان را در آتش سوزاندم و خـانـه‌ها را چنان ویران کردم که دیگر بانگ زنده‌ای از آنجا برنخیزد …’’
این رویدادهای غیر انسانی تنها به آن روزگاران تعلق ندارد. امروزه نیز مردمان جهان با چنین ستم‌ها و خشونت‌هایی روبرو هستند. هنوز جنایت‌های آمریکا در ژاپن و ویتنام، فرانسه در الجزایر، ایتالیا در حبشه و لیبی، پرتقال و اسپانیا در آمریکای لاتین، و انگلستان در سراسر جهان، از یادها نرفته‌اند. مردم هرگز فراموش نخواهند کرد که در عراق بمب‌های شیمیایی بر سر مردم بی‌دفاع هلبچه فروریخت و همة آنان از پیر و جوان و زن و کودک به وضعی رقت‌انگیز نابود شدند. در افغانستان و در میان سکوت حیرت‌انگیزِ جهانیان، صدها هزار تن از مردم غیر‌نظامی و بی‌دفاع شهرها قربانی مطامع ابر‌قدرت‌های امروز و گروهای سیاسی کشور می‌شوند، در حالیکه در زندگی روزمره نیز از قحطی و بیماری‌های همه‌گیر، از گرسنگی و وبا و سرما رنج می‌برند. در بوسنی و در کانون اروپای متمدن تنها به انگیزه‌های نژادی مردم و کودکان را بی‌دریغ و دسته‌جمعی به کام مرگ می‌فرستند. در مکه جامة سپید زائران را به سرخی می‌آلایند و جان و مال و ناموس آنان را مباح می‌شمرند.
کشورهای بزرگ و پیشرفته و متمدن جهان، سلاح‌های مرگبار کشتار جمعی و بمب‌های شیمیایی و میکربی خود را دیگر مستقیماً بر کاشانة مردم رها نمی‌کنند، بلکه آنها را به بهایی گزاف در اختیار کشورهایی همچون عراق می‌گذارند تا بر سر جوانان ایران زمین بریزد و آنگاه باز هم به بهای گزاف به درمان زخم‌های آنان بپردازند و از نقض حقوق بشر گلایه کنند و خود را بزرگترین پشتیبان آن بدانند.
اما علیرغم رفتارهای ناپسند پادشاهان آشور و بابل و حکمرانان امروز جهان، کورش پس از ورود به شهر بابل و با دارا بودن هرگونه قدرت‌عملی به عنوان شاه نیرومندترین کشور جهان، نه تنها پادشاه مغلوب را مصلوب نکرد؛ بلکه او را به حاکمیت ناحیه‌ای منصوب، و با مردم شهر نیز چنین رفتار نمود: ‘‘ … آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همة مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند … مَردوک (خدای بابلی) دل‌های پاک مردم بابل را متوجه من کرد؛ زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد … نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد. من برای صلح کوشیدم. برده‌داری را برانداختم. به بد‌بختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همة مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. خدای بزرگ از من خرسند شد … فرمان دادم … تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همة خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. اهالی این محل‌ها را گرد آوردم و خانه‌های آنان را که خراب کرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم …’’
کورش پس از ورود به شهر بابل (در کنار رود فرات و در جنوب بغداد امروزی) فرمان آزادی هزاران یهودی را صادر کرد که قریب هفتاد سال در بابل به اسارت گرفته شده بودند. هزاران آوند زرین و سیمین آنان را که پادشاه بابل از ایشان به غنیمت گرفته بود، به آنان بازگرداند و اجازه داد که در سرزمین خود نیایشگاهی بزرگ برای خود بر پای دارند. رفتار کورش با یهودیان موجب کوچ بسیاری از آنان به ایران شد که در درازای بیست و پنج قرن هیچگاه بین آنان و ایرانیان جنگ و خشونت و درگیری رخ نداد و آنان ایران را میهن دوم خود می‌دانسته‌اند. در این باره در باب‌های گوناگون اسفار عَـزرا و اشعیا در کتاب تورات (عهد عتیق)، ضمن نامبر کردن کورش با عنوان «مسیح خداوند» آمده است: ‘‘ خداوند روح کورش پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامی ممالک خود فرمانی صادر کند و بنویسد: کورش پادشاه فارس چنین می‌فرماید که یَـهُـوَه/ یَـهْـوِه خدای آسمان مرا امر فرموده است که خانه‌ای برای او در اورشلیم که در یهودا است، بنا نمایم. پس کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد و به اورشلیم که در یهودا است برود و خانه یَـهُـوَه را که خدای حقیقی است در اورشلیم بنا نماید …؟ پس همگی برخاسته و روان شدند تا خانة خداوند را که در اورشلیم است، بنا نمایند. ... و کورش پادشاه، ظروف خانة خداوند را که نَـبوکَـد نَـصَـر آنها را از اورشلیم آورده و در خانة خود گذاشته بود، بیرون آورد و به رئیس یهودیان سپرد.’’
در اینجا مایلم بخصوص به این نکته تاکید کنم که با وجود اینکه منشور کورش بزرگ را «نخستین اعلامیه حقوق بشر» می‌دانند، اما نوآوری چنین فرمانی از کورش نبوده است؛ بلکه این فرمان فرایند فرهنگ ایرانی بوده است. فرهنگی که هرگز دستور به غارت و آدمکشی و ویرانی نداده است. و کورش این رفتار را از مردمان سرزمین خود، از نیاکان خود، از فرهنگ رایج کشورش، در آغوش مهرآمیز مادر و از پرورش او آموخته بوده و بکار بسته است. سرافرازی نخستین بیانیه جهانی حقوق بشر نه تنها برای کورش، بلکه همچنین برای فرهنگ کشوری است که سراسر پهنة پهناور آن از کهن‌ترین روزگاران تابش‌گاهِ اندیشة نیک و کردار نیکی بوده است که امروزه و از پس هزاران سال مردمان جهان در آرزو و آرمان فراهم ساختن آن هستند.
منشور کورش هخامنشی ارمغانی است از سرزمین ایران برای جهانی که از جنگ و خشونت
خسته است و از آن رنج می‌برد.

مشهورترین بخشِ
منشور کورش هخامنشی

منم کـورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَکَد، شاه چهار گوشة جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ … نوة کورش، شاه بزرگ … نبیرة چیش‌پیش، شاه بزرگ …
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همة مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابِـل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل‌های پاک مردم بابـل را متوجه من کرد … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم.
من برده‌داری را بر‌انداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همة مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.
مَـردوک خدای بزرگ از کردار من خشنود شد … او برکت و مهربانی‌اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …
من همة شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی که بسته شده بودند را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم.
همة مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم و خانه‌های ویران آنان را آباد کردم. همة مردم را به همبستگی فرا خواندم. همچنین پیکره خدایان سومر و اَکَـد را که نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مَردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم. بشود که دل‌ها شاد گردد.
بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانیِ بلند خواستار باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیکخواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند: ‘‘ به کورش شاه، پادشاهی که ترا گرامی می‌دارد و پسرش کمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
من برای همة مردم جامعه‌ای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.

منشور کورش هخامنشی
متن کامل

1. «کورش» (در متن بابلی: ] کو- رَ - آش[)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابِـل» ] با- بی- لیم [، شاه «سـومـر» ] شو- مـِ- ری[ و «اَکَّـد» ] اَک- کـَ- دی- ای [، …
2. ... همة جهان
3. ... مرد ناشایستی به فرمانروایی کشورش رسیده بود.
4. او آیین‌های کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی بجای آن گذاشت.
5. معبدی بَدلی از نیایشگاه «اِسَـگیلَـه» ] اِ- سَگ- ایلَـه[ برای شهر «اور» ] او- ریم [ و دیگر شهرها ساخت.
6. او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود ... هر روز کارهایی ناپسند می‌کرد، خشونت و بد‌کرداری.
7. او کارهای ... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگی مـردم دخالت می‌کرد. اندوه و غم را در شهرها پراکند. او از پرستش «مَــردوک» ] اَمَـر- اوتو[ خدای بزرگ روی برگرداند.
8. او مردم را به سختی معاش دچار کرد. هر روز به شیوه‌ای ساکنان شهر را آزار می‌داد. او با کارهای خشنِ خود مردم را نابود می‌کرد ... همة مردم را.
9. از ناله و دادخواهی مردم، «اِنـلیل/ ایـلّیل» خدای بزرگ (= مردوک) ناراحت شد ... دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند. (منظور آبادانی و فراوانی و آرامش)
10. مردم از خدای بزرگ می‌خواستند تا به وضع همة باشندگان روی زمین که زندگی و کاشانه‌اشان رو به ویرانی می‌رفت، توجه کند. مردوک خدای بزرگ اراده کرد تا ایزدان به «بابِـل» بازگردند.
11. ساکنان سرزمین «سـومِـر» و «اَکَّـد» مانند مردگان شده بودند. مردوک بسوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
12. مردوک به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه کشورها به جستجو پرداخت. به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد. آنگاه او نام «کورش» پادشاه «اَنْـشان» ] اَن- شـَ- اَن [ را برخواند. از او بنام پادشاه جهان یاد کرد.
13. او تمام سرزمین «گوتی» ] کو- تی- ای [ را به فرمانبرداری کورش در آورد. همچنین همة مردمان «ماد» ] اوم- مـان‌مَـن- دَه} را. کـورش با هر « سیاه سر» (همة انـسان‌ها) دادگـرانه رفتار کرد.
14. کورش با راستی و عدالت کشور را اداره می‌کرد. مردوک، خدای بزرگ، با شادی از کردار نیک و اندیشة نیکِ این پشتیبان مردم خرسند بود.
15. او کورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد؛ در حالی که خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام برمی‌داشت.
16. لشکر پر شمار او که همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ‌افزارها در کنار او ره می‌سپردند.
17. مردوک مقدر کرد تا کورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلایی ایمن داشت. او «نَـبـونـید» ] نـَ- بو- نـَ- اید [ شاه را به دست کورش سپرد.
18. مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اَکَّـد و همة فرمانروایان محلی فرمان کورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهره‌های درخشان او را بوسیدند.
19. مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همة ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
W
20. منم «کـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَکَّـد، شاه چهار گوشة جهان.
21. پسر «کمبوجیه» ] کـَ- اَم- بو- زی- یَه [، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوة «کـورش» (کـورش یکم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیرة «چیش‌پیش» ] شی- ایش- بی- ایش [، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
22. از دودمـانی ‌کـه ‌همیشه شـاه بـوده‌اند و فـرمانـروایی‌اش را «بِل/ بعل» ] بـِ- لو [ (خداوند/ = مردوک) و «نَـبـو» ] نـَ- بو [ گرامی می‌دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند. آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم؛
23. همة مـردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوک دل‌های پاک مردم بابل را متوجه من‌کرد، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
24. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
25. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد ... من برای صلح کوشیدم. نَـبونید، مردم درماندة بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود.
26. من برده‌داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همة مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.
27. او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم، بر پسر من «کمبوجیه» و همچنین بر همة سپاهیان من،
28. برکت و مهربانی‌اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان مَردوک همة شاهانی که بر اورنگ پادشاهی نشسته‌اند؛
29. و همة پادشاهان سرزمین‌های جهان، از «دریای بالا» تا «دریای پایین» (دریای مدیترانه تا خلیج فارس)، همة مردم سرزمین‌های دوردست، همة پادشاهان «آموری» ] اَ- مور- ری- ای [، همة چادرنشینان،
30. مـرا خـراج گذاردند و در بـابـل بر من بـوسـه زدنـد. از ... تا «آشـــور» ] اَش- شور [ و «شوش» ] شو- شَن [.
31. من شهرهای «آگادِه» ] اَ- گـَ- دِه [، «اِشنونا» ] اِش- نو- نَک [، «زَمبان» ] زَ- اَم- بـَ- اَن [، «مِتورنو» ] مـِ- تور- نو [، «دیر» ] دِ- ایر [، سرزمین «گوتیان» و شهرهای کهن آنسوی «دجله» ] ای- دیک- لَت[ که ویران شده بود را از نو ساختم.
32. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی که بسته شده بود را بگشایند. همة خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. همة مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم. خانه‌های ویران آنان را آباد کردم. همة مردم را به همبستگی فرا خواندم.
33. همچنین پیکرة خدایان سومر و اَکَّـد را که نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوک به شادی و خرمی،
34. به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم، بشود که دل‌ها شاد گردد. بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم،
35. هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیکخواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند: ‘‘به کورش شاه، پادشاهی که ترا گرامی می‌دارد و پسرش کمبوجیه جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
36. بی‌گمان در روزهای سازندگی، همگیِ مردم بابل، پادشاه را گرامی داشتند و من برای همة مردم جامعه‌ای آرام فراهم ساختم. (صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم).
W
37. … غاز، دو اردک، ده کبوتر. برای غازها، اردک‌ها و کبوتران…
38. ... باروی بزرگ شهر بابل بنام «ایمگور- اِنـلیل» ] ایم- گور- اِن- لیل [ را استوار گردانیدم ...
39. ... دیوار آجری خندق شهر را،
40. ... که هیچیک از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند؛
41. ... به انجام رسانیدم.
42. دروازه‌هایی بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب «سِدر» و روکشی از مفرغ ...
43. ...کتیبه‌ای از پـادشاهی پیش از من بنام «آشور بانیپال»] آش- شور- با- نی- اَپ- لی [
44. ...
45. ... برای همیشه!
نمایش همه پیام
اوصاف علی به گفتگو ممکن نیست!
گنجایش بحر در صبو ممکن نیست!
ماندم که علی را به چه تشبیح کنم؟
تشبیه علی جز به علی ممکن نیست!
روز عید غدیر خم از شریف ترین اعیاد امت من است. "پیامبر اکرم (ص)"
درود و تهنیت به مناسبت والاترین روز بر شاعر محترم و شیعیان و آزادگان جهان
[FONT=&amp]
[/FONT]

نمایش همه پیام


با اندیشه واراده ی قوی، می توان درب های خوشبختی راگشود.
زیرا:
تاعشق پایکوبی کند
زندگی پرتو افشانی و،امیدراهنمایی و،همت چاره سازی می کند
پس
باتلالوامید، همت تمامی دربهای بسته ی نیاز را می گشاید
و شکیبایی
زمان انتظار را معنا می بخشد.
یادمان باشد که رکن اصلی آرامش ما در گرو رعایت حقوق دیگران است.(حبیب اله آزادی)
نمایش همه پیام
[KADR]
آتشی نمى‌سوزاند ابراهیم را و دریایى غرق نمی‌کند موسى را، کودکی، مادرش او را به دست موجهاى نیل می‌سپارد تا برسد به خانه‌ی فرعونِ تشنه به خونَش؛ دیگری را برادرانش به چاه مى‌اندازند، سر از خانه‌ی عزیز مصر درمی آورد. مکر زلیخا زندانیش می کند. اما عاقبت بر تخت ملک می‌نشیند.

از این قِصَص قرآنى هنوز هم نیاموختی؟! که اگر همه‌ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد، نمی‌توانند او که یگانه تکیه گاه من و توست !
پس

به "تدبیرش" اعتماد کن، به "حکمتش" دل بسپار، به او "توکل" کن

و به سمت او قدمی بردار تا كه قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی ...

[/KADR]
نمایش همه پیام
ماهمه انسانیم و دوست داریم درستکارو صادق باشیم،
و مورد احترام خاص و عام،
کسی دوست ندارد منفور باشد،
ولی راه یافتن نیاز را گم کرده ایم
به جای تزریق به منبع اصلی (جامعه) و سپس بهره مند شدن از آن که کامل ترین نوع بهره برداری است
ظرف کوچک خود را پر می کنیم و مازادش به هدر می دهیم،
در این صورت است که دیگران از استفاده مازاد دستاوردما ن محروم می مانند،
پس خود نیز از مازاد دستاورد دیگرانی که مانند ما عمل می کنند محروم خواهیم ماند
بنا بر این کسری نیازهای محسوس آزارمان می دهد ،

و با این تفکر که توانایی تهیه ی نیاز های خود را نداریم دست به دامن اجنبی می شویم،
به جای تولید وارد می کنیم ، نه فقط تولیدشان را
بلکه آن قسم از فرهنگشان را که با آدابمان مغایرت دارد و ماراناتوان می کند از آنچه که می توانیم .
تلنگری می خواهیم وهشداری موثر که به خود بیاییم...
بخشی از متنی از کتاب مفیدنویسنده حبیب اله آزادی
نمایش همه پیام

خدایا تو عالم و توانایی به اراده ات؛
ومارا نیز با درایت و اراده خلق کردی؛
اراده ای خاص عطای مان فرما که بتوانیم
؛
گسیختـگی تمایلات درونـی مان را مهار کنیم
؛
و حـرف دل را با گـوش جـان(ذهن) پـذیـراباشیم
؛
تا بتوانیم غرور و خود بینی را از وجودمان بزداییم
؛

وراه راستین زندگی پاک راکه رضای تودرآن می باشد
؛
سرلوحه ی پنـدار و کـردار و گفتـار نیک مان قــرار دهیـم
؛
و در ِیافتـن خویشتنـی زیبـا بـا پنـدار و کردار و گفتاری نیک
؛
کـه عـامـل ایجـاد سـاختـاری انسـانی وارزشمنـداست بـازنمـانیـ
م؛
وبیـابیم حقیقـت نیـاز را! که موهبـت های رنگینـت رانمـایـان می کند
؛
و درآن نامردمی و ظلم و فسادو نا امنی وتجاوزبه حقوق دیگری معنانداد
.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حبیب اله آزادی


نمایش همه پیام
راستی به درون انار توجه کرده اید؟
پراست ازدانه هایی که در درون هرکدامشان هسته ای وجود دارد
وهسته ها هم برای خود میانی دارند،خیلی شبیه به انسان.
جسم انسان نیز پر است از دانه(سلول)
که هر کدام شان برای خود هسته ای دارند
و هرهسته میانی به نام دل،
پس دل انسان درنقطه ی خاصی نیست،
بلکه در ذره ذره ی وجودش قرار گرفته.
وعظمتی دارد به حد دنیا، نه! بیش از حد تصور

زیرا دل ماوای روح خدااست
وقتی روح خداوند در ذره ذره ی وجودمان قرار داشته باشد
آنگاه که از اعماق وجود طلبش کنیم به قطع می فهمیمش
چون در احساسی وافر همه چیز را به جز او فراموش می کنیم
یعنی به تمرکزی می رسیم که آرامشی برای فهمیدن عظمتی از عظمت های خالق را به دنبال دارد. "حبیب اله آزادی"
نمایش همه پیام
این قافله ی عمر عجب می گذرد (فرموده ی بزرگان)./
چندی پيش برنامه ای از تلويزيون پخش شد كه فكرميكنم برای يك انسان خردمند يكی از آگاه كننده تر ين دلايل باشد تا به واقعيت كوتـاهی عمر وتوان والايش پی ببرد،
قدری به خود بيانديشد و برای بهتر به انجام رساندن وظـايفش در كوتاه تر ين زمان ممكن آماده گردد
زيرا به اين واقعيت خواهد رسيد كه وظايف بسيارند و عمر كوتاه .
گروهی از دانشمندان توانسته بودند از فاصله ای بسيار دورتر از كهكشان راه شيری
از آخرين لحظات حيات ستاره ای غول پيكر كه به گفته آنان حجمش صدها برابر خورشيد بود و با ميلياردها سال عمر، تصويربرداری كنند.
تا آنجا كه ميدانيم ستاره بيجان است، اگر تصوركنيم آن ستاره جان داشت،
اصلا در آن لحظه خود را همان ستاره تجسم كنيم،
آيا زمانيكه سياه چاله را در برابر خود ميديديم به پشت سر نگاه نمي كرديم
و ياد نمی آورديم كه ميلياردها سال باعظمت و اقتدار و سرعتی سرسام آور پهنه آسمان بيكران را طی می كرديم
و اجسام مقابلمان با هر قد و اندازه اگر فرار نمی كردند نابود می شدند،
آيا با افسوس نمی گفتيم ای ميلياردها سال چه زود گذشتی؟
ا
كنون اگراين مدت را با عمر نهايتا صد سال آدميزاد مقايسه كنيم می بينيم خيلی كـمتر از ذره ای از قطره ای از اقيانوس بيكران عمر دنيا است ....(برخی از توضیحات در اینجا ارایه نشده)
اگر توضيحات فوق به ما ثابت کرده باشد که گذشته بعد ندارد
یعنی قد و اندازه ای هم ندارد،
به عبارتی ده سال و صد سال و چند میلیارد سالش فرقی نمی کند
و همه به صورت خاطره در يك نقطه پشت سرمان متوقف شده است،
پس باید بپذیریم که گذشته تمام موجودات هم زیست در عالم خیال فعل الحال برابر است .حبیب اله آزادی
*********************
در عکس زیر چهار سالم نشده بود دقیقا آن لحظات را بیاد دارم و در خاطرم حک شده،
حتی وقتی در حال و هوایش غوطه ور می شوم مثل اینکه همین الان است و من هنوز سنی حدود چهار سال دارم.


نمایش همه پیام
[KADR]به نام حکیم خطا پوش
سپاسگزارم از جناب اقای مصطفی عظیمی بابت پست بسیار زیبا و جالبشون
به نظر من اگر بخواهیم از سیلاب آخر الزمان نجات پیدا کنیم باید راه کار دیگری را جستجو کنیم که این خود آغاز دگر است...نگه داشتمن ایمان در آخر الزمان از نگه داشتن گوله آتش در دست هم سختر است
خواندن این مطلب خالی از لطف نیست

روزها از پی هم گذشت و فرصت ها از کف رفت.هرچه كاشتيم برنداشتيم،هرچه خورديم،چه بسيار گلوگيرمان شد،يا دل درد گرفتيم و آه و ناله مان به هوا برخاست.هرچه آمديم،ديربود و برجا مانديم.هربار دويديم،عقب مانديم و يادمان رفت.هرچه گفتيم،صدايمان ته حلق مان جا ماند وتارهاي خشكيده مان به هم گره خوردند."ما از سايه هايمان عقب مانديم؛با دست هايي خالي و دل هايي خالي تر به امید رحمتش نشستیم خداوند گفت: پا بياوريد،آورديم،اما چه دير!دست بياوريد،آورديم،اما چقدر خالي!دل بياوريد،چه فايده؛حالي كه نداشت.حسي كه نبود و عاطفه اي كه مثل مرداب شده بود!"ته دره بوديم و گفتيم:چقدردل و دست بياوريم براي دعا و ديدنت كه نگاهمان كني و بالايمان بکشي؟گفتيم:چقدر گام برداریم براي دويدن به سمت افق نگاهت و براي ايستادن و زيارتت كه جوابمان بدهي؟گفتيم:چند تا چشم بياوريم و چقدر آنها را به اشك بنشانيم و چند بار در تو غرق شان سازيم و به خاطرتو سوزناكشان كنيم كه صدايمان كني؟ازاين جا تا مهر تو فاصله ها بسيار شده اند.ما ديركرده ايم.ما عقب مانده ايم.خدايا فرصت ها تمام شدند و ما تمام تر...فرصت ها از ما فاصله گرفته اند؛
اما... هنوز دير نيست.بايد برخيزیم!"هنوز شاید فرصتی باشد ،و این شعر زیبای قیصر دلم را آرام می کند:
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم ..... ولی دل به پاييز نسپرده ايم
چو گلدان خالی لب پنجره....... پر از خاطرات ترک خورده ايم
اگر داغ دل بود ما ديده ايم ......اگرخون دل بود ما خورده ايم
اگر دل دليل است اورده ايم.. اگر داغ شرط است ما برده ايم
اگر دشنه دشمنان گردنيم ............اگر خنجر دوستان گرده ايم
گواهی بخواهيد اينک گواه:......... همين زخم هايی که نشمرده ايم!
دلی سربلندوسری سر به زير..... از اين دست عمری به سر برده ايم.

زندگي زيباست،دل پر از تمنا و عشق.بايد تسليم خواسته ها شد،بايد..."افسوس كه فرصت هارنگ باخته اند،افسوس!"یادم می آید معلم مهربانم بالاي صفحه كتابي كه سال ها پيش به من هديه داد،نوشته بود:"امروز هوا صاف و آرام است؛اما شايد فردا طوفاني شود.اگر طوفان بيايد،فرصت هاي طلايي ما را مي بلعند.آيا فكري كرده ايم؟آيا فرصت ها از ما گريزان نشده اند؟در فكر بودم كه روحاني مسجد از پشت بلندگو يك صفحه از نهج البلاغه را مي خواند:"فرصت ها همچون عبور ابرها مي گذرند؛پس فرصت هاي نيك را غنيمت بشماريد."من حس كردم هنوز دير نشده،پاهايم پرتوانند.نبض هايم پر از تپش اند.بايد برخيزم...صدايی در گوشم پيچيد:"تو را دوست دارم و دست ها و پاها و دلت را...براي رفتن عجله كن.چشم هايت به خواب نروند!لحظه ها را يكي يكي شكار كن...زندگي پر از فرصت هاي زيباست...
و در اخر
مولای من جوهر قلمم میلرزد از هیبت نامت و قلبم می لرزد در انتظار استماع کلامت
ظهور کن

[/KADR]
نمایش همه پیام
چند روز پیش به مراسمی که به مناسبت نیمه شعبان برگزار شده بود، دعوت بودیم. مراسم حال وهوای خوبی داشت. بخشی از برنامه ها ی پیش بینی شده؛ اجرای مسابقه جمله سازی بود که در آن از چند نفراز شرکت کننده دعوت شد تا به روی صحنه بیایند. مسابقه نیزچنین بود که مجری برنامه کلمه ای را پیشنهاد می داد و شرکت کنندگان باید به ترتیب کلمه ای به کلمات قبل می افزودند تا یک جمله با معنا ساخته شود.

اول آقایان در این مسابقه شرکت کردند و بعد گروه خانمها. اینکه هیچکدام از دو گروه موفق به ساختن جملات نشدند و به جای گفتن کلمه ای مرتبط؛ بیشتر کلمه ای حاکی از احساس آنها نسبت به کلمه اول می گفتند؛ بماند. چیزی که مایه تعجب یا تاسف بود، بیان احساس از سوی برخی از شرکت کنندگان خانم نسبت به بعضی از واژه های پیشنهادی بود. داستان از این قرار است که یکی از واژه های پیشنهادی مجری؛ " مادرشوهر" برای گروه خانمها بود و قرار شد شرکت کنندگان هر کدام کلمه ای مناسب اضافه کنند تا جمله ای درست شود. همانطور که گفتم شیوه مسابقه برای گروه جانیفتاد و بیشتر به بیان احساس خود از این واژه پرداختند. یکی در برابر این واژه "بد" را اضافه کرد. دیگری واژه " آتیش" و آن یکی "خوشبختانه ندارم" و باز دیگری کلمه "متنفرم" را بر زبان جاری کرد و البته خانمی هم در اوج وقار واژه " بزرگوار" را به کلمه "مادر شوهر" افزود. نیمه شعبان بود و همه شادمان در حال وهوای آن روز و فضای شاد برنامه های پیش بینی شده؛ اما نمی دانم چرا با شنیدن این واژه ها خوشی از سرم پرید و وقتی می دیدم که ادای این کلمات با تائید و سوت زدن بعضی از خانمهای حاضر در سالن نیز مواجه می شد، حال دیگری پیدا می کردم و وضع زمانی وخیم ترمی شد که به لحن ادای این کلمات از سوی گویندگان آنها دقت میکردی!!! وقتی شرکت کننده ای کلمه "متنفرم" را به عبارت "مادرشوهر" اضافه می کرد، واقعا تنفر از وجود او سرازیر می شد. زمانی که دیگری عبارت "خوشبختانه مادر شوهر ندارم" را می گفت، گویی تمام خوشی های زندگی در وجود او متمرکز شده بود و وقتی آن دیگری کلمه "بد" را به واژه "مادر شوهر" اضافه میکرد، از لحن ادای او تازه می توانستی به مفهوم واژه "بد" پی ببری. چشم بر آن داشتم که دست کم مجری برنامه سر و ته قضیه را هم آورد؛ اما چنین نشد و بخشی از مراسم به مذاق بعضی چنین خوش رفت. پرسش این است؛ آیا مادر شوهر واقعا بد است؟ آیا مادر شوهر کسی است که باید بخاطر نداشتنش احساس خوشبختی کرد؟ و یا کسی است که باید ازاو با تمام وجود متنفر بود؟ هر کس از شما پاسخ ویژه ای برای این پرسش دارد. اما چیزی که قطعی است آن است که این پاسخ ها کاملا شخصی است. پس چرا ما پاسخ های شخصی و مصداقی خود را به عموم سرایت می دهیم؟ چرا حرمت واژه ها را نگه نمی داریم؟ چرا به حریم انسانها اینگونه هجوم می بریم؟ اگر مادرشوهری با عروسش رابطه صمیمانه ای ندارد، چرا باید وجود مادر شوهر را زیر سوال ببریم؟ این ذهنیتها در مورد مادر شوهر؛ با کمال تاسف و بی صدا در حال رسوخ به فرهنگ و اندیشه هاست. به یاد می آورم سال پیش اولین شماره مجله ای را از روزنامه فروشی خریداری کردم. مجله مفیدی بنظر میرسید تا اینکه به مقاله ای از یک نویسنده خانم رسیدم که عنوانش این بود " چگونه می توان از جذب انرژی منفی دیگران خودداری کرد؟" و در ادامه مقاله آمده بود که ...منابع انرژی منفی تنها رییس یا مادر شوهر شما نیستند... . از این مثال و اجازه درج این مقاله جا خوردم و البته تاسف.همانجا تصمیم گرفتم که به نشان اعتراض به مسوولین مجله که اجازه انتشار چنین مطلبی را داده بودند، شماره های بعدی این مجله را خریداری نکنم. این سو رسانه های تصویری ما دست کمی از برخی رسانه های نوشتاری ندارند. بعضی از فیلم ها، نمایش ها و سریال های ما سرشار از تقابل و تهاجم بین مادر شوهر و عروس است و گویی کشور مشکل دیگری ندارد که بتواند سوژه آنها شود. در کوچه و بازار و در دورهم نشستن ها هم باز مسئله این است. عروسی سربلند و مستقل است که به اصطلاح عامیانه؛ به مادرشوهر رو ندهد. آیا واقعا این سر بلندی است. به راستی چرا چنین شده است؟ من بر آن نیستم که مادر شوهر ها را تقدیس نموده وتک تک آنها را انسانهایی خوب و اخلاق مدار معرفی کنم. هر انسانی خلق و خوی ویژه خود را دارد و این امر طبیعی است که در برخورد با خلق و خوی دیگری ازجمله عروس تضارب اندیشه ها پیش آید. همین مادر شوهر در مقام همسر با شوهر خود و در مقام مادر با فرزندان خود و ... نیز تفاوت رفتاری و اخلاقی و سلیقه ای دارد. این امری طبیعی است. اما چرا همین انسان را در مقام مادرشوهری چنین زیر سوال می بریم و با شخصیت او چنان که گفتم برخورد می کنیم؟ بیائید چشم ها را بشوئیم و جور دیگری ببینیم. از آن خانم های محترم چند پرسش دارم. پاسخ آنرا به من نه ؛ به وجدان خود بدهند اما صادقانه. اگر رفتارهای مادر شوهری که باعث دل آزردگی شده و منتهی به استفاده از چنان کلماتی در وصف مادر شوهر میشود (که از تکرار آنها بیزارم)؛ از مادر خودتان در مقابل همسر برادرتان سر بزند؛ مادر خود را نیز بعنوان مادرشوهر عروستان با چنان کلمات توصیف می کنید؟ من باور نمی کنم که پاسخ شما مثبت باشد. از این زاویه این مادرشوهر احتمالا به زعم شما زن مقتدری است و در مقابل عروس شما ایستادگی می کند واجازه نمی دهد عروستان دم بر آورد. احتمالا از این زاویه این مادرشوهر قابل تقدیر است چون مادر شماست و مادر شوهر دیگری. آیا این انصاف است؟ آیا این نوع قضاوت سرچشمه از خودخواهی نمی گیرد؟ بد، بد است و خوب، خوب است؛ صرفنظر از اینکه از زاوایه خود به آن نگاه کنید یا از دید دیگری. پرسش دیگر؛ آیا تلاش شما بر این نیست که تمام سخت گیری های مادرتان را نسبت به عروس تان توجیه کنید و آن را در راستای استحکام زندگی برادرتان لازم بدانید؟!! و پرسش دیگر اینکه، آیا اگر عروستان در مقابل اینگونه رفتارهای مادرتان ایستادگی کند، او را تحسین می کنید یا وی را عروسی ناسازگار و بی تربیت و ... می پندارید. قرارمان بر این شد که صادقانه و منصفانه پاسخ دهید. این سفارش اخلاقی و مذهبی را به یاد داشته باشیم که " هر آنچه بر خود نمی پسندی، بر دیگران هم نپسند... " زاویه نگاهتان را برگردانید. از این سو به موضوع بنگرید. از زاویه حس مادر نسبت به فرزند. این مادر سالهای سال خون دل خورده، جوانی خود را در این راه گذاشته، بناچار از بعضی خوشی های زندگی چشم پوشیده ، داشته های زندگی اش را سهم فرزند و نداشته هایش را سهم خودش کرده تا پسری بزرگ کرده که حالا شده همسر تو. چگونه و با کدام انصاف انتظار دارید این مادر فرزند خود و پاره تن خود را از خود کنده و دو دستی تقدیم تو کند و اجازه نداشته باشد حتی از در ارشاد و در حد راهنمایی کردن آنهم از سر دلسوزی و نگرانی وارد زندگی شما شود. اصلا آیا واقعا به این نتیجه رسیده ای که عقل کلی و هیچ نیازی به راهنمایی ها و نصایح بزرگتر ها نداری؟ من شخصا با دخالت بی جای دیگران در هر مقامی که باشد، مخالفم؛ اما مشکل این است که خیلی از ما مفهوم "دخالت" را نمی دانیم و اگر بزرگی دهن باز کند و حرفی بگوید، آنرا دخالت در زندگی می پندا ریم. باور کنید چنین نیست. من و شما حالا حالاها نیاز به این بزرگواران داریم. به این بزرگواران احترام بگذاریم و بدانیم در خانه ای که بزرگترها کوچک بشوند، ما هرگز بزرگ نمیشویم. و نکته پایانی. چرا و چگونه انتظار دارید این فرزند که با آن خون دل خوردن ها بزرگ شده به یکباره همه چیز را کنار بگذارد. پدر، مادرو زحمت های آنها را نادیده بگیرد و خود را کف بسته تقدیم تو نماید. اگر چنین فرزندی که حالا همسر مطیع تو شده؛ روزی به همین سادگی خود تو را کنار گذاشت، چی ؟؟. چرا ؟ معلوم است تو به او یاد داده ای که گاهی میتوان یا باید بعضی چیزها ی با ارزش را کنار گذاشت. او که زحمت های چندین و چند ساله پدر و مادر را نادیده بگیرد و آنها را کنار بگذارد، اگر تو را که چند صباحی است که با او ازدواج کرده ای کنار بگذارد کار بدی کرده است؟ و باز اینجاست که می گویم چشمها را بشوئیم و جور دیگر ببینیم. هر انسان به قول امروزی ها عبارت است از "بسته ای" و داخل این بسته که وجود این انسان را تشکیل می دهد، ارزش های گوناگونی نهفته است. ارزشهایی همچون پدر،مادر،خانواده، قدردانی، صمیمیت و ... . این بسته را آنگونه که خود می پسندیم، نخواهیم؛ آنگونه که شایسته است، بخواهیم. اگر این چنین باشد چه خوب می شود. واقعا چه بر سر ما آمده است ؟!!!

کلمات کليدي : : مادر شوهر.عروس. متنفرم. بزرگوا ر
نمایش همه پیام
شرح حال یک پرونده (واقعی) و لایحه دفاعیه آن (قضاوت بر عهده خواننده)

اخیراً به عنوان وکیل (البته بعد از صدور رای بدوی) در جریان پرونده ای قرار گرفتم که از بسیاری جهات برایم جالب و قابل تامل بود. اجمال قضیه اینکه آقای الف کارمند یکی از ادارات دولتی، به دلیل شکایت خانم ب تحت تعقیب کیفری قرار می گیرد. خانم ب در شکواییه خود عنوان کرده است که در روزی که به اداره مربوطه جهت اخذ وام مراجعه کردم آقای الف با درج شماره تلفن خویش در ذیل درخواست وام به من گفت که «اگر با من رو راست باشی کارات زودتر انجام میشه». مراتب در تمام جلسات رسیدگی مورد انکار متهم قرار گرفته و نامبرده دلیل درج شماره تلفن را در ذیل درخواست وام صرفاً مساعدت به شاکیه در جهت عدم مراجعه به اداره عنوان می نماید.

پرونده آقای الف به اتهام «دعوت شاکیه به فساد و فحشاء» مستنداً به بند ب ماده 639 قانون مجازات اسلامی جهت رسیدگی به دادسرای شهرستان ... ارجاع می شود، اما دادیار محترم با استناد به تبصره ماده 43 قانون آیین دادرسی کیفری و اظهار این مطلب که در جرایم منافی عفت تحقیق ممنوع می باشد و پرونده باید مستقیماً در دادگاه رسیدگی شود، پرونده را با صدور قرار عدم صلاحیت به دادگاه مربوطه ارجاع می دهد که تصمیم مذکور مورد قبول دادگاه مربوطه قرار گرفته و دادگاه مزبور بدون صدور کیفرخواست به پرونده رسیدگی می نماید.

دادگاه جهت صدور رای از اداراه مربوطه و پلیس امنیت در خصوص وضعیت اخلاقی متهم استعلام می کند که در پاسخ، اداراه مربوطه از اتفاق روی داده اظهار بی اطلاعی می نماید. پلیس امنیت نیز با نامه ای که با خودکار آبی رنگ نوشته شده و فقط به امضاء یکی از افسران رسیده عنوان می کند که «در تحقیقات محلی تحقیق شوندگان اظهار داشتند که متهم از نظر اخلاقی فردی منفی است ...» دادگاه همچنین از همکار هم اتاقی متهم که در روز واقعه در محل حضور داشته به عنوان تنها شاهد و مطلع واقعه تحقیق می کند که نامبرده اظهار می دارد «هیچ اتفاقی نیافتاده و متهم فردی متدین و با ایمان است و در طول چندین سال همکاری هیچ حرکت غیراخلاقی از او ندیده است.»

نهایتاً دادگاه با استناد به «شکایت شاکی خصوصی، تحقیقات محلی، نتایج حاصل از بررسی های به عمل آمده درباره کم و کیف ماجرا، سوابق اخلاقی و اجتماعی مرتکب در محل کار، اظهارات برخی از شهود و مطلعین و برخی مدارک و مستندات موجود در پرونده» متهم را به استناد بند ب ماده 639 ق.م.ا (دعوت شاکیه به فساد) و با در نظر گرفتن تخفیف (بند 5 ماده 22 ق.م.ا یعنی وضع خاص متهم و سابقه او) به تحمل 6 ماه حبس تعزیری محکوم می نماید.

از آنجا که وکالت من صرفا برای مرحله تجدیدنظر بود برای همین با تنظیم دفاعیه ای به شرح ذیل از دادگاه محترم تجدیدنظر تقاضای تجدیدنظر خواهی و نقض رای صادره را نمودم. پرونده فعلاً در مرحله تجدیدنظر قرار دارد. لذا به محض صدور رای از دادگاه تجدیدنظر، رای مزبور نیز در وبلاگ قرار خواهد گرفت. اما شرح لایحه :

باسمه تعالی

«هنر عدالت آن نيست که همه گناهکاران به مجازات برسند،

بلکه در آن است که هيچ بيگناهي مجازات نشود.»

ریاست و مستشاران محترم دادگاه تجدیدنظر استان ...

موضوع : تجدیدنظرخواهی از دادنامه شماره ...مورخ 26/5/1389 صادره در پرونده کلاسه .... شعبه اول دادگاه عمومی شهرستان....

احتراماً، ضمن اعتراض و تقاضای تجدیدنظرخواهی از دادنامه صدرالاشعار، مستنداً به ماده 232 قانون آیین دادرسی کیفری و مواد 21و22 قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب در باب جواز و بندهای (الف)، (ب)، (ج)، و (د) ماده 340 ق.آ.د.ک در باب جهات تجدیدنظرخواهی، لایحه دفاعیه اینجانب (محمدعلی جاهد) وکیل متهم(آقای .....) به شرح دلایل و مستندات ذیل مجموعاً در6 صفحه و4 بند تقدیم می گردد.

جالب توجه اینکه دادنامه مورد اعتــراض شاید از معــدود دادنامه هایی باشد که تمامی بنـدهای چهارگانه ماده 240 ق.آد.ک (جهات تجدیدنظرخواهی) در خصوص آن قابل استناد می باشد. این موضوع در نوع خود موجد تامل و شگفتی مضاعف است. باشد که مورد عنایت و التفات قضات محترم دادگاه تجدیدنظر قرار بگیرد. به قول جبران خلیل جبران:«کسی که به حقیقت گوش می سپارد کمتر از کسی نیست که حقیقت را بر زبان جاری می سازد.»

1ـ بند د ماده 240 ق.آ.د.ک (عدم صلاحیت قاضی یا دادگاه صادر کننده رأی)

صرف نظر از نادرست بودن عنوان اتهامی موکل و بیگناهی او، متاسفانه سیر قانونی پرونده حاضر به دلیل برداشت نادرست و کاملاً غیرقانونی از مفاد تبصره ماده 43 ق.آ.د.ک به نحو بسیار بارزی با مقررات ق.آ.د.ک مغایر است. دادیار پرونده حاضر به شرح صفحات 6 و7 پرونده با استناد به تبصـــره مبحوث عنه با عنــوان این مطلب که جـــرایم منافی عفت بایـد مستقیماً در دادگاه مورد رسیدگی واقع شود، اقـــدام به صـــدور قـــرار عدم صـــلاحیت نموده که ظاهراً چنین تصمیم کاملاً غیرقانونی، به شرح صفحه 12 پرونده در مورخ 8/7/1388 مورد قبول دادگاه محترم نیز قرار گرفته است.

شایسته بود که دادیار محترم و قاضی رسیدگی کننده به پرونده به مفاد ماده 43 ق.آ.د.ک توجه لازم و کافی را داشتند. در ماده مذکور چنین آمده است : «در غير موارد منافي عفت، دادرسان و قضات تحقيق مي توانند اجراي تفتيش يا تحقيق از شهود و مطلعين يا جمع آوري اطلاعات و دلايل و امارات جرم و يا هر اقدام ديگري را كه براي كشف جرم لازم بدانند با تعليمات لازم به ضابطين ارجاع كنند...» که در ادامه در تبصره ماده مزبور بیان شده است : «تحقيق در جرايم منافي عفت ممنوع است، مگر در مواردي كه جرم مشهود باشد و يا داراي شاكي خصوصي بوده كه در مورد اخير توسط قاضي دادگاه انجام مي گيرد.»

پر واضح است که مفهوم تبصره فوق با در نظر گرفتن اصل ماده، به این معنا نیست که چنین پرونده هایی باید مستقیماً در دادگاه رسیدگی شود، در واقع آنچه در تبصره منع شده، انجام تحقیق در جرایم منافی عفت توسط ضابطین می باشد نه منع انجام تحقیق توسط دادسرا و دادیار محترم! مخصوصاً اینکه طبق تبصره 3 بند (ن) ماده 3 قانون اصلاح پاره ای از مواد قانون ت.د.ع.ا «پرونده هایی که موضوع آنها جرایم مشمول حد زنا و لواط است، همچنین جرائمی که مجازات قانونی آنها فقط تا سه ماه حبس و یا جزای نقدی تا یک میلیون ریال می باشد و جرائم اطفال» مستقیماً در دادگاه رسیدگی می شود.

بر این اساس تصمیم دادیار محترم و نیز رسیدگی دادگاه به جهت عدم رعایت مراحل رسیدگی با در نظر گرفتن مفهوم ماده 7 قانون آیین دادرسی مدنی در باب رعایت صلاحیت ذاتی(ماهیت هیچ دعوایی نمی توان در مرحله بالاتر رسیدگی نمود تا زمانی که در مرحله نخستین در آن دعوا حکمی صادر نشده باشد...) و ماده 249 ق.آ.دک و تبصره دو آن در باب نقض رای مرجع غیرصالح، متاسفانه به صورت واضح مواجه با اشکال قانونی می باشد که درخور توجه ویژه قضات محترم دادگاه تجدیدنظر است.

2ـ بند ب ماده 240 ق.آ.د.ک(ادعای مخالف بودن رای با قانون)

دومین جهت تجدیدنظر خواهی در پرونده حاضر بند ب ماده 240 می باشد. در این پرونده موکل به دلیل نوشتن شماره تلفن در ذیل درخواست شاکیه(خانم ...) که قرار بوده همین درخواست در اداره... شهرستان ... جهت اخذ وام به مدیر اداره تقدیم شود، با اتهام عجیب و غریب «تشویق مردم به فساد یا فحشاء» مستنداً به بند ب ماده 639 قانون مجازات اسلامی مواجه گشته است.

توجه قضات محترم دادگاه تجدینظر را به چند نکته جلب می نمایم :

اولاً : صرف نوشتن شماره تلفن در ذیل یک نامه که متضمن تقاضای اخذ وام از یک نهاد رسمی است، نمی تواند واجد وصف مجرمانه باشد. ضمن اینکه در صفحه 27 پرونده آقای «....» همکار هم اتاقی موکل در اداره، در پاسخ به سوال دادگاه بدوی مبنی بر اینکه چرا متهم به شاکیه شماره داده، بیان کرده است که «بنظرم اشکالی در دادن شماره وجود ندارد. چون بعضی مواقع ما به دلیل اینکه ممکن است ارباب رجوع بیایند ما نباشیم شماره خود را می دهیم...» در واقع عموم کارکنان اداره مذکور من باب مساعدت به ارباب رجوع شماره خود را در اختیار ایشان قرار می دهند.

ثانیاً : در این پرونده هیچ گونه دلیل و مدرکی که دال بر دعوت شاکیه به فساد یا فحشاء باشد وجود ندارد، الا اظهارات خود شاکیه در برگ شکواییه به شرح صفحه 2 پرونده!

ثالثاً : اگر به فرض و برای مثال فردی جهت برقراری رابطه درآینده، شماره تلفن خود را به فرد مونثی بدهد، باز چنین عملی نمی تواند مشمول بند ب ماده 639 قرار بگیرد بنا به دلایل ذیل :

1ـ جرم موضوع ماده 639ق.م.ا بویژه با در نظر گرفتن سوابق آن در قبل از انقلاب و وضعیت اخلاقی آن دوران، از جرایم به عادت محسوب می شود. یعنی ماده مذکور صرفاً شامل افرادی می باشد که شغل و حرفه ایشان دایر کردن مراکز فحشا و فساد یا دعوت مردم به این گونه مسائل است. برای نمونه در حکم شماره 18/5843ـ8/12/1328 شعبه دوم دیوان عالی کشور آمده است :«کلماتی که در این ماده ذکر شده، حرفه و عادت را می رساند و برای صدق عنوان، تکرار عمل لازم است...»

تفسیری که در کلام حقوقدانان نیز به آن توجه شده است. برای مثال آقای علیرضا مصلایی در کتاب شرح قانون مجازات اسلامی(نشر ادبستان،1379) صفحه 326 می گوید : «کلماتی که در فقرات این ماده ذکر شده عادت و حرفه را می رساند و برای صدق عنوان آن تکرار عمل لازم است». آقای دکتر ایرج گلدوزیان نیز در کتاب محشای قانون مجازات اسلامی(نشر مجد، 1383) صفحه 351 می نویسد : «جرم موضوع این ماده جرم به عادت است و یک مرتبه انجام آن را نمی توان مشمول این ماده دانست.»

2ـ یکی از شرایط اساسی تحقق ماده 639 ق.م.ا «عمومیت» داشتن آن است. زیرا آنچه از کلمه «مـردم» در بند ب ماده قابل استنباط است، همین امر می باشد که دعوت مردم به فساد و یا فحشاء جرم می باشد نه نوشتن شماره تلفن در ذیل درخواست وام یک نفر! برای مثال و در تایید این تفسیر در دادنامه شماره 763 مورخ 23/7/1375 شعبه 6 دادگاه تجدیدنظر استان تهران آمده است : «مقررات ماده 103 قانون تعزیرات از جمله بند 2 آن (بند ب ماده 639 فعلی) ناظر به موردی است که کسی به طور گسترده و مکرر مردم را به فساد و فحشا تشویق و ترغیب نماید. سنگین بودن مجازات مقرر در ماده مذکور ... نیز موید همین امر است .» (پیوست شماره 1)

بدین ترتیب رای صادره صرف نظر از اینکه عملیات موکل یعنی نوشتن شماره در ذیل درخواست وام اساساً جرم نمی باشد، کاملاً مغایر با مفاد ماده 639 ق.م.ا می باشد. شایسته بود که ریاست محترم دادگاه بدوی در صدور رأی مورد اعتراض به وضعیت رویه قضایی قبل و بعد از انقلاب نیز توجه لازم را مبذول می داشتند که ماده 639 از جرایم به عادت و تحقق آن منوط به عمومیت داشتن است.

3ـ بند الف ماده 240 ق.آ.د.ک (ادعای عدم اعتبار مدارک استنادی دادگاه...)

در این پرونده جهت صدور رای محکومیت به موارد زیر استناد شده است :

1ـ شکایت شاکی خصوصی : لازم به ذکر است که منظور قانونگزار از مستدل بودن رأی در ماده 214 ق.آ.د.ک شکایت شاکی نمی باشد. شکایت شاکی صرفاً شرط لازم برای شروع رسیدگی در برخی از جرایم می باشد که ممکن است این شکایت کذب یا واقعی باشد. پس استناد به شکایت شاکی دلیل بر مستدل و مستند بودن رای نیست.

2ـ تحقیقات محلی : صرف نظر از اینکه در آیین دادرسی کیفری تحقیق محلی صرفاً مخصوص جرایمی است که که در محل خاصی به وقوع پیوسته است مانند وقوع قتل در منزل متهم، نه اتهام موضوع این پرونده. منظور دادگاه محترم از تحقیقات محلی صفحه 34 پرونده می باشد. آقای م... مسئول مربوط به تحقیق محلی به دادگاه چنین گزارش داده است : «تحقیق شوندگان اظهار داشتند نامبرده از نظر اخلاقی و اجتماعی فردی کاملاً منفی است...» سوالی که مطرح می شود این است که منظور از تحقیق شوندگان چه کسانی هستند ؟ آیا لازم نبود اسامی ایشان ـ البته در صورت وجود خارجی ـ در اختیار دادگاه قرار می گرفت؟ مگر نه این است که موکل بر اساس ماده 91 ق.آ.دک حق اعتراض به چنین تحقیقی را دارد.

جای بسی تعجب است که چطور چنین نامه ای سراسر مجمل و مبهم، مورد توجه دادگاه قرار گرفته است ولی به اظهارات همکار و هم اتاقی موکل در صفحه 26 پرونده که اظهار داشته است : «در محضر الله و در حدی که من دیده ام در مدت دو سال در یک جا، او (متهم) انسان بسیار خوب، مثبت، و با فضائل اخلاقی صحیح است و لذا من کوچکترین رذیله اخلاقی در این قضیه ندیده ام...» کمترین توجهی نشده است. چرا دادگاه محترم به صفحه 36 پرونده و نامه مدیر اداره توجه نکرده است که خطاب به دادگاه نوشته اند : «خانم مربوط ادعایی مبنی بر درخواست رابطه نامشروع از سوی آقای الف به این اداره اعلام ننموده است ...» بدین ترتیب اگر منظور از تحقیقات محلی نامه ای مبهم و غیرقابل استناد از نظر حقوقی است، پس باید از عواقب پرونده های کیفری مشابه بسیار نگران بود.

3ـ نتایج حاصل از بررسی های به عمل آمده درباره کم و کیف ماجرا :

یکی از شرایط اساسی استناد به علم قاضی در پرونده های کیفری، این است که علم مستنبط از مفاد مکتوب پرونده به نحو نوعی (نه شخصی) باشد. عبارت «نتایج حاصل از بررسی های به عمل آمده درباره کم و کیف ماجرا» صرف نظر از کمی نبودن پرونده حاضر، مبین این شرایط اساسی نمی باشد. نتایجی که احیاناً در ذهن قاضی محترم پرونده شکل گرفته، نه نتیجه مکتوب است و نه حصول به نحو نوعی. این نتیجه صرفاً اعتباری و به نحو شخصی حاصل شده که طبیعتاً فاقد ارزش قضایی است.

4ـ سوابق اخلاقی و اجتماعی مرتکب در محل کار :

بر خلاف استنباط دادگاه، هم خود مدیر اداره مربوطه و هم همکار هم اتاقی موکل، صرفاً بر صحت و سلامت اخلاقی موکل شهادت داده اند که این اوراق در صفحات 26،27 و 36 پرونده مضبوط است. سوال من از دادگاه محترم بدوی این است که سوابق اخلاقی و اجتماعی مرتکب در محل کار، در کدام صفحه پرونده آمده است؟ چرا چنین به خود اجازه می دهیم که بی محابا استنباط مغایر با مفاد پرونده انجام دهیم؟ در هیچ کجای این پرونده برگ یا گزارشی دال بر عدم سلامت اخلاقی موکل در محل کار موجود نمی باشد. در نتیجه این استدلال نیز فاقد وجاهت می باشد.

5ـ اظهارات برخی از شهود و مطلعین :
بر اساس ماده 151 ق.آ.د.ک «قاضی از هر یک از شهود و مطلعین جداگانه و بدون حضور متهم، تحقیق می نماید و اظهارتشان را نوشته به امضاء یا اثر انگشت آنا می رساند...» و برابر ماده 168 متهم حق دارد که شهود را جرح نماید. قاضی محترم دادگاه بدوی باز متاسفانه بر خلاف محتویات پرونده و بدون اینکه شاهد یا مطلعی وجود خارجی داشته باشد، اقدام به بیان نظر شخصی خویش در جهت توجیه حکم نموده است. اگر مطلع یا شاهدی وجود داشته، چرا اظهارات ایشان در صورت مجلس قید نشده و به امضای ایشان نرسیده است؟ چرا موکل از وجود خارجی این افراد و مفاد شهادت جهت جرح ایشان مطلع نگردیده است؟ تنها شاهد این ماوقع آقای ... همکار هم اتاقی بوده که نامبرده نیز به نفع موکل شهادت داده است. جای بسی افسوس و تامل است که چرا چنین به دور از حقیقت و علیرغم فقدان هرگونه شاهد علیه متهم، با آبروی او بوسیله کلمات بازی می شود. ریاست محترم دادگاه بدوی همانگونه که در صدر دفاعیه نوشتم «هنر عدالت آن نيست که همه گناهکاران به مجازات برسند، بلکه در آن است که هيچ بيگناهي مجازات نشود». حضرتعالی بدون اینکه در این پرونده شاهدی وجود داشته باشد، در دادنامه اشاره به شهادت شهود کرده اید!

6ـ برخی مدارک و مستندات موجود در پرونده

اگر منظور از برخی مدارک درخواست وام شاکیه یا نامه پلیس امنیت و اطلاعات باشد که شرح آنها طی بندهای قبلی گذشت.

در مجموع می توان با قطع و یقین گفت که مستندات این پرونده، اساساً وجود خارجی ندارند یا دارای شرایط قانونی لازم نمی باشند.

4ـ بند ج ماده 240 ق.آ.د.ک (ادعای عدم توجه قاضی به دلایل ابرازی)

در این پرونده به مانند بندهای قبل، دادگاه محترم به دلایل ابرازی موکل و نیز دلایل موجود در پرونده توجهی ننموده است. همانطور که عنوان شد در صفحات 26 ، 27 و 36 پرونده دلایلی بر له موکل وجود دارد که مورد عنایت واقع نشده است. همچنان که به اظهارات موکل و اینکه نامبرده در محل زندگی نیز فردی متصف به فضائل اخلاقی و عقیدتی است (پیوست شماره 2 استشهادیه محلی)کوچکترین التفاتی نشده است.

در مجموع با عنایت به دفاعیات مذکور در سطور قبل و با توجه به وضعیت تاسف انگیز جریان این پرونده(حذف دادسرا)، استدلالات غیرواقعی، استناد نادرست به ماده 639 ق.م.ا، عدم انتساب کوچکترین خطا به موکل و وضعیت شغلی (سابقه 30 سال خدمت صادقانه) و خانوادگی ایشان(...) استدعا دارد که با در نظر گرفتن اصل وزین برائت، حکم شایسته و مناسب را در مورد موکل مقرر فرمایید.

با تجدید احترام ـ دکتر محمدعلی جاهد
وکیل متهم(آقای الف)
نمایش همه پیام
بالا