شرلوک هلمز در خیابون ها قدم میزد. صبح هنگامی که دید مردم زیادی جمع شدن. انها دور بدن یک زن مرده حلقه زده بودن.
او بدن را بازرسی کرد و یک کیف پول یافت. اسمش آنا بود و او با همسرش تماس گرفت. شوهرش گوشیو برداشت و شرلوک گفت همسرت مرده.
شوهرش گفت امکان نداره
شرلوک گفت لطفا بیاین اینجا و مرگشو تایید کنین
شوهرش گفت باشه و تلفنو قطع کرد
بعد از 10 دقیقه شوهر اومد و جسد رو دید و شروع به گریه کردن کرد
شرلوک به افسر پلیس نگاه کرد و گفت شوهرش رو بازداشت کنین. او قاتل است
چرا؟
او بدن را بازرسی کرد و یک کیف پول یافت. اسمش آنا بود و او با همسرش تماس گرفت. شوهرش گوشیو برداشت و شرلوک گفت همسرت مرده.
شوهرش گفت امکان نداره
شرلوک گفت لطفا بیاین اینجا و مرگشو تایید کنین
شوهرش گفت باشه و تلفنو قطع کرد
بعد از 10 دقیقه شوهر اومد و جسد رو دید و شروع به گریه کردن کرد
شرلوک به افسر پلیس نگاه کرد و گفت شوهرش رو بازداشت کنین. او قاتل است
چرا؟
نمایش همه پیام↓
صفحه پیشرفته