مرتب با انگشتانش بازی میکرد و یا لبانش را میجوید.گاه به گاه به خود حرکتی میداد که گوئیا قصد دارد از جا برخیزد و برود.اشاره کردم که میآیم.لحظاتی بعد کار را نیمه تمام گذاشتم و خود را به او رساندم.روی صندلی مقابلش نشستم و گفتم:«عجله داری؟»
-دلشوره دارم.میخواهم زود بروم. برای شنیدن سخنانش اعلام آمادگی کردم. نگاهی کرد و دست در کیفش برد و مقداری کاغذ درآورد.برخی از کاغذها مچاله شده بودند و برخی رها و سپس مقداری در یک کیسه پلاستیکی.کاغذها را روی میز گذاشت و در حال گشتن برگه ای...
-دلشوره دارم.میخواهم زود بروم. برای شنیدن سخنانش اعلام آمادگی کردم. نگاهی کرد و دست در کیفش برد و مقداری کاغذ درآورد.برخی از کاغذها مچاله شده بودند و برخی رها و سپس مقداری در یک کیسه پلاستیکی.کاغذها را روی میز گذاشت و در حال گشتن برگه ای...
You do not have permission to view the full content of this article.
وارد شده یا نام نویسی شوید