"انسان طبيعتا قدرتي دارد که به وسيله ي تجربه قابل اکتساب نيست. اين قدرت است که به وي اجازه تشخيص عدل را از ظلم مي دهد. ارسطو از همان ازمنه قديم، اين اقتدار يا احساس عدل و ظلم را در نوشته هايش توضيح مي داد و آن را يک خصيصه اساسي و ويژه انسان، در مقابل انواع ديگر حيوانات، مي شناخت.
عده اي معتقدند که ارزيابي هاي ما، بازتابي از ارزيابي هايي است که در سازمان هاي حقوق وضعي حاکم بر ما تثبيت شده اند. ولي اين نظريه درست مخالف با حقيقت است، زيرا تاسيسات حقوقي فقط در صورتي قابل توجيه اند که از وجدان ما سرچشمه گرفته باشند.
دليل ديگر، بر تقدم احساس ما نسبت به حقوق موضوعه، اين است که ارزيابي هاي حقوقي ما، ممکن است، حتي مجرد از احکام مبتني بر حقوق وضعي و يا مخالف با آن ها باشند.به عبارت ديگر، در وجود ما نيرويي مستقل و زوال ناپذير براي تشخيص عدالت از بي عدالتي نهفته است. تلاش، براي اثبات اينکه تميز امور از جهت عادلانه يا ظالمانه بودنشان، فقط با دولت است و شهروندي که بر طبق ضابطه ي شخصي دست به چنين قضاوت هايي بزند، عليه دولت مرتکب جرم شده است، امري است بس عبث. هيچ گونه نهي قانوني نمي تواند وجدان آدمي را، از قضاوت مزبور به صورتي مستقل، باز دارد، و توان اين را ندارد که قدرت طبيعي مارا، در مورد ارزيابي عدالت يا بي عدالتي از بين ببرد.
به علاوه اگر بين خواست هاي حقوقي وجدان آدمي و حقوق موضوعه هميشه مطابقت کامل وجود داشت، ديگر محرکي براي پيشرفت حقوق موضوعه به چشم نميخورد، و حاصل آن يک سکون و ايستايي بود که هم با انقلاب هاي صورت گرفته در دنيا، و غيرقابل انکار از نظر تاريخي، مخالفت داشت و هم با اصل تحول حقوق.بنابراين بايد بپذيريم احساس يا عاطفه ي عدالت -که لاينفک از طبيعت ماست- نيرويي زنده، اصيل، مستقل و منبع اوليه ي بسط و توسعه ي حقوق است."
در ادامه ي مطلب دل و.کيو در پي تعيين ضابطه اي براي عدالت يا مباني حقوق، نظريه هاي موجود را بررسي ميکند و با ارائه ي دليل و رد هر يک از نظريه ها درآخر نظريه ي مورد قبول خود را شرح ميدهد، که به اختصار هريک را بيان کرده و خواننده محترم را براي مطالعه ي مفصل به خواندن اين اثر دعوت ميکنم.
نظريه ي اصالت شک و واقع گرايي تجربي :
پيروان اين نظريه معتقدند که حقوق اساس فطري و دروني ندارد و جز مظهري از قدرت و زور، به چيز ديگري قابل تعبير نيست.همين نظريه از طرف سوفسطاييان نيز تاييد شده است. به گفته ي ترازيماک (از سوفسطاييان يوناني ق.م):"عدالت چيزي است که مورد پسند قوي تر ها باشد".
نظريه ي اصالت تاريخ :
بر طبق اين نظريه، حقوق جز رابطه و بستگي بين وقايعي که آن را ايجاد کرده است، اساس و مبنايي ندارد. در واقع پيروان اين مکتب حقوق را يک واقعه و حرکت جمعي يا به عنوان يک محصول جامعه تلقي مي کنند.
نظريه ي اصالت دين:
يعني قرار دادن حقوق بر پايه ي بي چون و چراي يک موجود برتر و مراجعه به مفهوم الوهيت که اصول خير و شر از آن نشات مي گيرند.اين اصول بايد از طريق الهام يا اشراق پذيرفته شوند، همچنان که خود مفهوم الوهيت از اين طريق حاصل مي شود.به اين ترتيب اساس و مبناي حقوق، خصيصه اي قدسي خواهد داشت و از هرگونه فحص و بحث برکنار خواهد ماند.
نظريه ي اصالت سود:
اين نظام عدالت و سودمندي را يکي مي داند.به عبارت ديگر سعي اين نظام تحويل و تقليل عدالت به سودمندي در معناي مادي و تحققي است.يعني چيزي که مي تواند غرايز فردي را ارضا کند، يا آنچه موجب خوشايند فرد مي شود.
النهايه دل و.کيو طبيعت انسان را به مثابه اساس حقوق مي داند و معتقد استما راهي جز اينکه به طبيعت انسان مراجعه کنيم، نداريم. يعني اساس نهايي حقوق را بايد در وجدان خود جست و جو کنيم و از سيسرون، سياستمدار و خطيب لاتيني(106-43 ق.م) نقل قول ميکند: "ماهيت قانون تکرار طبيعت انسان است."